و اما سفر
بنام خدا نفسم دو باره سلام بعد از به دنیا اومدن تو هر کاری کردیم جرات نکردیم سفر راه دور بریم بیشتر از هر چیزی نگران سلامتی تو بودیم. تا اینکه قرار شد بابات خودش تنهایی یه سفر دو سه روزه ای بره ئ تجدید قوا کنه که هر کاری کرد دلش نیومد و گفت توکل بخدا همه با هم میریم این شد که 4 فروردین امسال ما و خاله شیما اینا یه یه فته ای رفتیم آنتالیا که خدا رو شکر به همه مون خیلی خوش گذشت.چیزی که بیشتر از همه برام لذت بخش بود این بود که میتونستم موقع صحبت کردن با هر کسی تا بنا گوش بخندمو لبخند بزنم و هیچ کسی هم فکر نمیکرد که حتما ریگی به کفشمه.همه صمیمیو مهربونو موئدب اونقدر که بجای اینکه اونجا احساس غربت کنم بعد برگشتن احساس غریبی داشتم.از همه ب...
نویسنده :
شادی
17:31