آرین آرین ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

بنده ی سفارشی

و اما سفر

بنام خدا نفسم دو باره سلام بعد از به دنیا اومدن تو هر کاری کردیم جرات نکردیم سفر راه دور بریم بیشتر از هر چیزی نگران سلامتی تو بودیم. تا اینکه قرار شد بابات خودش تنهایی یه سفر دو سه روزه ای بره ئ تجدید قوا کنه که هر کاری کرد دلش نیومد و گفت توکل بخدا همه با هم میریم این شد که 4 فروردین امسال ما و خاله شیما اینا یه یه فته ای رفتیم آنتالیا که خدا رو شکر به همه مون خیلی خوش گذشت.چیزی که بیشتر از همه برام لذت بخش بود این بود که میتونستم موقع صحبت کردن با هر کسی تا بنا گوش بخندمو لبخند بزنم و هیچ کسی هم فکر نمیکرد که حتما ریگی به کفشمه.همه صمیمیو مهربونو موئدب اونقدر که بجای اینکه اونجا احساس غربت کنم بعد برگشتن احساس غریبی داشتم.از همه ب...
27 فروردين 1392

آرین جون در آستانه دو سالگی

به نام خدا آرین خوشگلم سلام داشتم با خودم فکر میکردم چه جوری میتونم اون احساسی که موقع بوسیدنو بغل کردنو لمس کردنو بو کردنو نگاه کردن به تو بهم دست میده رو توصیف کنم اون حس شیرین خوشبختیو شکرو اون لرزش گرمو تو دلم اون احساس آرامشو...نوچ...نشد نتونستم...فقط همین قدر می دونم که این احساسو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم...تمیتونی بفهمی چقققققققققققققققققققققققققققققققققققققدر دوست دارم این روزا که زبانو ورزشو بیخیال شدم از صبح تا شب با هم تنهاییم بیرون میریم بازی میکنیم حموم میریم خلاصه کلی با هم حال میکنیم نمیتونم بگم از اینکه خونه نشین شدم خوشحالم ولی از این که با توام خوشحالم همدیگه رو خیلی خوب درک میکنیم باهم خوب کنار میایم ومن از هر ثان...
27 فروردين 1392

خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد......

به نام خدا آرینم برگ گلم سلام امروز داشتم با خودم فکر میکردم که تو کی از این وبلاگ با خبر میشی؟!اصلا چقدر برات جالبه که بخوای بخونیش؟داشتم با خودم فکر می کردم که اگه مامانم یه همچین وبلاگی داشت و اونوقت همه چی رو ریز به ریز توش ثبت می کرد اون وقت چه جوری بهش می گفتم "شما واسه من چیکار کردی؟"...اگه بخوام یه چیزی بنویسم که واقعا به دردت بخوره چی باید بگم واقعا"؟ راستش همیشه فکر میکنم علامه دهرمو از همه بیشتر میفهمم ولی وقتی تو یه آن ازم بپرسن "الان بزرگترین آرزوت چیه؟"یا"یه دعا بکن"یا"هدفت تو زندگی چیه؟"میگم باید فکر کنم .این یعنی چی؟.... زندگی تو همین اتفاقای ساده وروتین زندگی یه حرفایی داره که معمولا ما متوجه نمیشیم یا می...
21 فروردين 1392

سال 1392 مبارک

به نام خدا آرین جونم سلام خدا رو شکر که بالاخره یه فرصتی دست داد تا به وبلاگت سر بزنم به همین زودی سال 91 رو هم پشت سر گذاشتیم و فردا عیده.خدا رو شکر.انشالله سال جدید مثل امسال سال خوبی باشه.خدا این جمع سه نفره ی ما رو حفظ کنه و همیشه به اندازه همین الان عاشق وصمیمی و خوشبخت باشیم.دعا میکنم خدا طعم این آرامشو به هر خانواده ای بچشونه. این روزای اخیر حسابی شلوغ گذشت.امتحان و خونه تکونیو مهمونیو خریدو کادو...... و تو جگر گوشم دوماه مونده به تولد قشنگت هر روز از روز قبل شیرین ترو خواستنی تر هستی همین چند روز پیش بنا به اصرار مامانا وباباها و اینا....برای اولین بار بردیمت آرایشگاه تا فرفری های موهاتو کوتاه کنیم بماند که اونجا چه قشقرق...
18 فروردين 1392

دیگه چه خبر؟

بنام خدای مهربون آرینم عزیزم سلام خوب خدا رو شکر بالاخره یه فرصتی پیدا شد تا دوباره بیام سراغت اووووه چه خبرا....از کی برات ننوشتم؟چارشنبه سوری داشتیم...عید داشتیم....سفر داشتیم ...سیزده بدر داشتیم...اوووه خدارو شکر خیلی بهمون خوش گذشت.فقط یه چیزی هست که یادم میافته دلم یه کم میگیره ...درست سال پیش همین موقع ها تصمیم گرفتم با توکل به خدا وکمک مامانم واسه نگه داشتن تو کورس زبانمو شروع کنم و حالا درست بعد یه سال باید رهاش کنم اخه مامانازی به خاطر دیسک گردنش دیگه نمیتونه ازت مراقبت کنه اما عوضش بابت قول داده کاری کنه که این مدت زیاد طولانی نشه خوب بریم سر اصل مطلب خاطرات شما پسر گلم... عزیزم چارشنبه سوری امسال خونه عمه پریسا بودیم...
18 فروردين 1392
1